((به کرم سبز بیندیش.بیش تر زندگی اش را روی زمین می گذراند،به پرندگان حسد می ورزد و از سرنوشت و شکل کالبدش خشمگین است.
می اندیشد:من منفورترین موجوداتم؛زشت،کریه و محکوم به خزیدن بر روی زمین.
اما یک روز مادر طبیعت از کرم می خواهد پیله ای بتند.کرم یکه می خورد...پیش از آن هرگز پیله نساخته.گمان می کند باید گور خود را بسازد،و آماده ی مرگ شود.هرچند از زندگی خود تا آن لحظه ناخشنود است،به خدا شکوه می برد:خدایا،درست زمانی که سرانجام به همه چیز عادت کردم،اندک چیزی را هم که دارم،از من می گیری؟
خود را نا امیدانه در پیله حبس می کند و منتظر پایان می ماند.چند روز بعد،درمییابد که به پروانه ای زیبا تبدیل شده.می تواند به آسمان پرواز کند و بسیار تحسین کنند.از معنای زندگی و برنامه های خدا شگفت زده است.))
این را برای خودم نوشتم.چیه؟چقدر منتظر بمونم تا یکی دلداریم بده؟!!!
برعبث می پایم/تا دری بگشایند...
دیروز((مکتوب))پائولو کوئلیو را خواندم.خیلی زیبا بود.اگر خواندید که خوب خواندید دیگر!اگر هم نخواندید،خوب بخوانید دیگر!!!
چون بعضی از نوشته هایش دلچسب بود؛گاهی آنها را می نویسم.راستش وقتی این متن را خواندم با خودم گفتم:ببین پائولو هم سعی کرده همون
شعر مشهور خودمون را یه جور دیگه بگه که:
خدا گر زحکمت ببندد دری ز رحمت گشاید در دیگری
خدایا! من منتظر اون در باز هستم ها.پشت در نمونم یه وقت ها؟!!!
***
((عادت می کنیم))زویا پیرزاد را می خوندم که زدم زیر خنده.آقا جون گفت:به سلامتی خل و چل شدی؟!
گفتم:نه،دارم کتاب می خونم!
-کارو زندگی نداری که نشستی کتاب می خونی؟
گفتم:نه!!!ولی با اینهمه از دیدن این همه فحش مودبانه(!!!)که پشت سر هم اوورده شده،خندم می گیره.
آخه شما بگید تا حالا دیدید کسی پشت سر هم اون هم تو یه کتاب(یک نماد فرهنگی!)مثلا بگه:((مرتیکه خل احمق بی شعور دیوانه ی خر!))
؛تازه اون هم با خودش بگه ها؟!!!
من که ندیده بودم.اصلا چه تتابع اضافاتی داشت!دقت که فرمودید؟
ولی با اینهمه رمان اجتماعی بسیار زیبایی است.توصیه می کنم که اگر نخوانده اید ،بخوانیدش.این توصیه به دوستان ونوسی که نسبت به
مریخی ها،بی اعتمادند جدی تر و با اکیدا غلیظ تر گفته می شود(البته برای خود را قانع کردن!)
راستی اگه شما هم کتاب پر محتوا(!!!)و زیبایی خوندید ؛به من هم بگید.آبدوغ خیاری بی زحمت نباشه.چون من همینطوری سرمایی هستم!